جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'انگیزشی، عاشقانه'.
2 نتیجه پیدا شد
-
رمان ثانیه های بیگانه مقدمه: لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود، حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت. سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم، سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت. تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد، گفت: یک گفت: دو؛ افسوس سه را دوست نداشت. من و تو خط موازی؟ نرسیدن؟ هرگز، دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت. درس منطق نده دیگر به این عاشق که، از همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت. خلاصه؛ دختری از جنس شوق و آرزوها، از جنس رهایی و آزادی، دختری که با عشق زمینی بیگانه است، اما معتقد است که جاذبه عشق قوی تر از جاذبه نیوتن است. دختری عرب، به اسم اَشواق به معنای شوق ها به راستی که خصوصیات اخلاقی و رفتاری خود بر اساس اسمش است. دختری که روزگار بازی خوبی را با او آغاز نکرده است اما می داند که دخترک جنگجوی خوبی است و حریف روزگار می شود. مثل؛ بعضی از دخترانی نیست که تا به پستی بر خورد کنند سر خم کند نه نیست. او در مقابل پستی ها سر بلند میکند و در مقابل فراز ها سر خم میکند؛ زیرا معتقد است که هر که خود را بالا ببیند با سر زمین میخورد شاید میخواهد اینگونه خودش را توجیه کند که؛ سر خم کردن در مقابل فراز ها می تواند کنترل خود را بر روی پرواز به دست بگیرد. روزگار قرار است که با او بازی کند، بازی هایی از جنس؛ نفرت، امید و حتی عشق. سخن نویسنده؛قراره اتفاقاتی تلخ و شیرین پیش بیاد پایان خوش. با من همراه باشید. از همراهی تون سپاس گزارم....
-
رمان ثانیه های بیگانه مقدمه: لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود، حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت. سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم، سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت. تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد، گفت: یک گفت: دو؛ افسوس سه را دوست نداشت. من و تو خط موازی؟ نرسیدن؟ هرگز، دلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت. درس منطق نده دیگر به این عاشق که، از همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت. خلاصه؛ دختری از جنس شوق و آرزوها، از جنس رهایی و آزادی، دختری که با عشق زمینی بیگانه است، اما معتقد است که جاذبه عشق قوی تر از جاذبه نیوتن است. دختری عرب، به اسم اَشواق به معنای شوق ها به راستی که خصوصیات اخلاقی و رفتاری خود بر اساس اسمش است. دختری که روزگار بازی خوبی را با او آغاز نکرده است اما می داند که دخترک جنگجوی خوبی است و حریف روزگار می شود. مثل؛ بعضی از دخترانی نیست که تا به پستی بر خورد کنند سر خم کند نه نیست. او در مقابل پستی ها سر بلند میکند و در مقابل فراز ها سر خم میکند؛ زیرا معتقد است که هر که خود را بالا ببیند با سر زمین میخورد شاید میخواهد اینگونه خودش را توجیه کند که؛ سر خم کردن در مقابل فراز ها می تواند کنترل خود را بر روی پرواز به دست بگیرد. روزگار قرار است که با او بازی کند، بازی هایی از جنس؛ نفرت، امید و حتی عشق. سخن نویسنده؛قراره اتفاقاتی تلخ و شیرین پیش بیاد پایان خوش. با من همراه باشید. از همراهی تون سپاس گزارم....