رفتن به مطلب
انجمن رمان های عاشقانه

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'دنیا'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • تالار ها
  • رمان
    • تالار رمان
    • تالاررمان های کامل شده
    • بخش طراحی کاور
    • تالار نقد
    • آموزش نویسندگی
    • مصاحبه و گفتگو با نویسندگان
  • داستان کوتاه
    • داستان های عاشقانه
    • داستان های پند آموز
    • داستان های مذهبی
    • داستان های واقعی
  • دلنوشته های عاشقانه
    • نویسنده های دلنوشته ها
    • ارسال دلنوشته
    • نقد دل نوشته
  • بخش صوتی
    • دکلمه های صوتی
    • داستان های صوتی
    • اشعار صوتی
  • سرآغاز
    • تالار اطلاعیه ها
    • انجمن رمان های عاشقانه
    • نویسنده های انجمن

وبلاگ‌ها

چیزی برای نمایش وجود ندارد

چیزی برای نمایش وجود ندارد


جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


About Me

  1. Asal Ebrahimi

    قمار دل

    خلاصه: . . . سلام دوستان «این رمان کاملا تخیلی نوشته میشه و مکان ها و اسم افراد هیچ کدوم واقعیت نیست» دقیقا هفت سال پیش 20سالم بود و دوباره صحنه ها تکرار شدند. هفت سال پیش جلوی همین میز و همین کارت ها خشم ارشام پور منش رو به شعله کشیدم همه سوختن بجز من.... که برنده بازی بودم. و دوباره زندگی برگشت و صحنه ها تکرار شد اری قمار، قمار بازی با ارشامی که دیگر نه به من رحم میکرد نه به اطرافیانشـ هفت سالی که من توانستم به هر شکلی که دلم میخاد زندگی کنم.... اری ارشام بازگشته تا مرا به اتش بکشد......... مقدمه: _طوفان گرفت _باران دانه هایش را وحشیانه میکوبد _سرنوشت من اینک زیباست _صحرای تاریک چشمانت را ببند و روشنایی خورشید را بنگر _اسمان روشن روز _اسمان تاریک شب _خورشید روشن روز _ماه تاریک شب _ستاره چشمایت در شب درخشان میشود _غنچه ی لب هات سرخ تر میشود _من ماندم و تو _بعد از جنگ و جدال قمار _قمار دل منو تو❤ «به وقت دبی» هیفا: سر و صدای زیاد دود سیگار و فضای لایت...... از این جا سرنوشت من تعقیر میکنه. به بازی سختی نشستم. میدونم بهم رحم نمیکنه همنطور که هفت سال پیش من به اون رحم نکردم..... سکوت سنگینی بینمونه..... ارشام سکوت رو میشکنه و شرط قمار و گره ی بدبختیو میگه: ارشام:........... فلش بک هفت سال پیش: لیلا: هیفا زود باش دیگه داری چکار میکنی... من،هیفا: اومدم اومدم..... سوار ماشین شدیم شور و اشتیاق زیادی داشتم ذوق زده شده بودم ولی اگر میدونستم با این پیروزی بدبخت میشم هیچ وقت نمیرفتم.... توی راه بودیم که به لیلا دوستم گفتم: لیلا خیلی هیجان دارم اگر من بتونم اون یارو رو ببرم نونم تو روغنه..... لیلا: حالا ولی خیلی زیاد مراقب باش تمرکز کن من: ای کاش منو برا بازی انتخاب کنه لیلا: من به امین«دوست پسر لیلا»که دوست ارشام یه گفتم تو رو معرفی کنه ولی دیگه بستگی به خودش داره.... رومو سمت پنجره کردم و توی فکر فرو رفتم....
×
×
  • اضافه کردن...