Maysa ارسال شده در 10 مرداد 1401 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مرداد 1401 (ویرایش شده) بند کفشهایش را محکم کرد، لباس هایش را مرتب کرد دستش را گرفتم، بغض چشمهایم حرفها داشت زیر لب زمزمه کردم: نرو دستش را کشید و گفت: لیاقت تو بیشتر از من است! دنبال بهانه بود دلش رفتن میخواست، آرام قدم برداشت و رفت... ببین رفیق آدم های رفتنی میروند چه بخواهی چه نخواهی تو خودت را اذیت نکن... ویرایش شده 10 مرداد 1401 توسط Maysa نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده