رفتن به مطلب
انجمن رمان های عاشقانه

تقاص خاکستری


هیفا عموری مهمان

ارسال های توصیه شده

هیفا عموری مهمان

ژانر:مافیایی،اکشن،عاشقانه

خلاصه:
دختری از تبار خشم ..که از اطرافیانش ضربه های زیادی خورده و دخترک قصه ی ما به دنبال یک انتقام خونین از پدرشه و بخاطر همین دست به هرکاری میزنه تا به هدفش برسه

پارت اول:
به نفس نفس افتاده بودم دیگه نمیتونستم ادامه بدم عرق روی پیشونیمو پاک کردم و گفتم:
بچه ها من دیگه خسته شدم نمیتونم ادامه بدم 
اه گفتن همشون بلند شد 
-بابا فقط یدور مونده دیگه زود تموم میشه
-میگم نفسم بالا نمیاد خودتون بازی کنین
یکی از دخترا که اصلا باهاش حال نمیکردم و رو مخم بود و همیشه باهام کل داشت گفت:
بچه سوسول
سرمو به سمتش برگردوندم و گفتم:
اوی..حرف دهنتو بفهماا
چند قدم اومد جلو و گفت:
مثلا اگه حرف دهنمو نفهمم چه غلطی میکنی؟
یه استغفراللهی گفتم و چند قدم بهش نزدیک شدم که دخترا اومدن جلو و گفتم:
اونوقت همون دهنتو جر میدم 
میخواست به سمتم خیز بگیره که دخترا جلوشو گرفتن سارا اومد سمتم بازومو گرفت و گفت:
ای بابا هرنوش بیخیال دوباره دردسر درست میشه ولش کن تو چرا محل میدی حالا اون یه گهی خورد ولش کن بیا بریم
-د خب مگه میذاره آدم دهنش بسته باشه
-بیخیال بیا بریم
از اون جمع دور شدیم ولی صدای کری خوندنای نادیا رو میشنیدم وارد بند شدیم دمپاییمو در اوردم و خودمو رو تخت فلزی پرت کردم دستامو زیر سرم گذاشتم و گفتم:
دختره ی بیشعور همیشه ی خدا نفهم بود 
سارا در جواب گفت:
خو تو از اون نفهم تری که جوابشو میدی
-دست شما درد نکنه اجی حالا ما شدیم نفهم
-خو راست میگم دیگه چرا بهت بر میخوره تو جوابشو نده بذار اون هرچی میخواد بگه اوندفعه ندیدی چه شری بپا شد
-اونه که رو مغزم سوهان میکشه یچیزی میگیاا
پوف کلافه ای کشید و دیگه چیزی نگفت
کبری خانم یکی از قدیمیای بند وارد شد و ماهم به احترامش بلند شدیم نگاهی به من کرد و گفت:
میبینم باز این نادیا رو آتیشی کردی دختر
پشت سرمو خاروندم و گفتم:
-والا کبری خانم اونه که همیشه به پر و پای ما می پیچه ما که سرمون تو لاک خودمونه
 -از من میشنوی زیاد با این دختره کل کل نکن ولش کن به حال خودش مریضه به همه میپره 
پوفی کشیدم و گفتم:
نمیدونم چرا همه طرف اونو میگیرن به جان خودم اگه من حرفی زده باشم ...
سارا پرید وسط حرفم و گفت:
هرنوش جان ما طرف اونو نمیگیریم بخاطر خودت میگیم
کبری خانم هم تایید کرد و گفت:
آره دخترم راست میگه تو کوتاه بیا
دستمو رو چشمم گذاشتم و گفتم:
چشم بخاطر گل روی شما هم که شده من دیگه چیزی نمیگم
اونم لبخندی زد و گفت:
 چشمت بی بلا دختر خدا حفظت کنه

پارت دو:
وقت ناهار بود و همگی رفته بودیم سالن غذا خوری هر کدوممون ظرفش رو گرفته بود دستش و صف بسته بودیم کلافه گفتم:
بابا چتونه وحشیا هول ندید دیگه نوبت همتون میشه آروم تر...
این وضع هرروزمون بود ..بالاخره نوبت ماهم شد یه نگاهی به غذای تو ظرف انداختم ماشالله مثلا قورمه سبزی بود بیشتر بهش میومد آب سبزی باشه تا قورمه سبزی ..بیشتر از این هم ازشون انتظار نمیرفت غذای زندانه دیگه با ظرف غذا رفتم کنار سارا روی صندلی نشستم و شروع کردم به خوردن غذام لقمه ی اولو قورت ندادم که نادیا صندلی روبه رومو کشید و نشست ..سارا بهم نزدیک شد و دم گوشم گفت:
هرنوش نگاش نکن بهش محل نده باشه؟
-سعی خودمو میکنم  
-سعی خودمو میکنم چیه تو قول دادی
سرمو با غذام گرم کردم و چیزی نگفتم 
زیر چشمی به نادیا نگاه میکردم که چشماشو چرخوند و گفت:
چی در گوشی باهم پچ پچ میکنین بلند بگین ماهم بشنویم
نفس عمیقی کشیدم که نرم خفش کنم آخه تو رو سننه بزغاله...سارا از زیر میز به پام لگد زد و  با کمال خونسردی جواب داد:
هیچی عزیزم خصوصی بود
باز نیشخند زد و گفت:
آها خصوصی ..یعنی ما غریبه ایم دیگه
فکم منقبض شد از این همه رو مخ بودنش سارا باز لگد محکم تری از قبلی زد و دوباره جواب داد:
نه گلم تو غریبه نیستی فقط حرفای ما به درد شما نمیخورد همین..
دختره ی ایکبیری ابروهاشو بالا انداخت و لب و دهنشو کج کرد و تا اتمام ناهار دیگه کسی چیزی نگفت از جام بلند شدم و سارا همزمان با من بلند شد یخورده که از اون جو دور شدیم یه نیشگون از دستش گرفتم و گفتم:
بخدا اگه یبار دیگه چیزی گفت و گفتی جوابشو نده دهنتو سرویس میکنم 
صورتش درهم شد و گفت:
اخ وحشی حالا چرا منو نیشگون میگیری؟!
-بس که حرص خوردم سر اون میز غذا کوفتم شد دختره ی خررِ نفهم
...
باز هممون دور هم نشسته بودیم و بچه ها از خاطراتشون میگفتن هرکدوم یه سرنوشت و تقدیری داشتن یکی تلخ یکی شیرین یکی از تجربه هاش میگفت و یکی از بدبختی و بد بیاری هاش خلاصه اینقدر گفتن که من سردرد گرفتم و یه با اجازه ای گفتم و از اون جمع دور شدم و رفتم سمت تختی که یجورایی مال من محسوب میشد  حالا که به گذشته ام نگاه میکنم میبینم چقدر تلخ و وحشتناک بود اتفاقایی که واسه من افتاد حتی ت فیلم ترسناکا هم قفل بود و الان هم به ناحق اینجا افتادم و نمیدونم آخرش قربانی تقدیر میشم یا...

پارت سه:
با صدای جیغم از خواب پریدم چشمامو که باز کردم اول از همه سارا رو دیدم که داشت یه چیزایی میگفت ولی من نمیشنیدم نفس نفس میزدم و پیشونیم عرق کرده بود دستامو گذاشتم رو صورتم و تا چند ثانیه تو همون حالت بودم  صدای نگران سارا رو شنیدم:
نترس هرنوش من هستم چیزی نیست فقط داشتی خواب میدیدی
دستامو از رو صورتم برداشتم و یه نفس عمیقی کشیدم 
دستش رو رو شونم گذاشت و شروع کرد به ماساژ دادن شونه هام و گفت:
خوبی؟ 
-آره خوبم 
از رو تخت پایین اومدم و گفتم:
پس بقیه کجان؟!
-بیرونن تو حیاط ..پاشو بریم بیرون یه هوا بخوری پاشو
به کمکش پا شدم و رفتیم تو حیاط سر و صدای بچه ها میومد تقریبا نزدیک غروب بود و هوا داشت تاریک میشد
-خواب خیلی بدی دیدی؟
-آره.. خیلی بد همون کابوسای همیشگی ...همون صحنه ها..همون خاطرات ذره ذره داره جونمو میگیره
-میفهمتت چی میگی میدونم سخته خیلی درد کشیدی سر این قضیه ولی باید فراموشش کنی..
وسط حرفش پریدم و گفتم:
نمیشه سارا نمیشه از اون موقع تا الان نشد یبار راحت سرمو بذارم رو بالشت نشد یشب من خواب راحت داشته باشم..میدونی هرنوش من باید از اینجا برم اون بیرون یکار ناتموم دارم 
با بهت گفت:
کار ناتموم؟ یعنی چی!!..یعنی میخوای فرار کنی؟مگه منو تو سر این قضیه حرف نزده بودیم؟!باز که برگشتی سر پله ی اول
-سارا من باید این کارو کنم من باید این کار رو تموم کنم..
با گیجی خندید و گفت:
-نمیفهمم..کارو تموم کنی..کدوم کار دقیقا مگه اون بیرون فرش قرمز واست پهن میکنن میگن بیا تو مختاری هرکاری که دلت خواست بکنی ..آره؟نه عزیز من تهش از اینجا در بری باید همش دنبال سوراخ  موش باشی که یوقت گیرت نندازن
پوف کلافه ای کشیدم و گفتم:
-میگی چیکار کنم؟
-ببین مطمئن باش بیگناهی تو ثابت میشه و تو از اینجا خلاص میشی و اونم بسپار بخدا مطمئن باش که تقاص این روزاشو پس میده
نیشخند زدم و گفتم:
نچ خدا مهربونتر از این حرفاس که یکیو بهش بسپارم خودم باید دست بکار شم بعدشم درد من این نیست که بیگناهیم ثابت شه یا نشه درد من اون صابر بی همه چیزه..
-اخه خر من عزیز من الهی من فدات شم چرا نمیفهمی که تو کاری از دستت برنماید

لینک به دیدگاه
  • مدیر ارشد سایت

 

 

درود نويسنده‌ي گرامي.

 

رمان شما مورد تاييد تيم نظارت قرار گرفت


هرگونه (صحنه_توهين به مليت ها_توهين به گروه‌هاي مختلف مثل گروه‌هاي شغلي يا..._مسائل سياسي و مذهبي) در رمان ممنوع است.

 

از ايموجي در متن رمان استفاده نکنيد.الفاظ رکيک و توهين فحش و امثالهم را بکار نبريد

 

 در صورت وجود مشکل به پروفايل مديران انجمن مراجعه کنين.

 

با تشکر


 

 *مديريت سايت رمانکده (انجمن رمان‌هاي عاشقانه)*

  • Thanks 2
لینک به دیدگاه

برای ارسال دیدگاه یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید دیدگاهی ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در سایت ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری
  • ثبت نام در انجمن

    برای بهره مندی از تمامی امکانات انجمن ثبت نام کنید

×
×
  • اضافه کردن...